خبر های امروز : 6
شهیدی که نماد تربیت اسلامی و قرآنی بود
فرهنگی | شماره خبر : 6933
1403-12-01 11:27 https://hormoz.ir/short/V9o6l
خاطره‌‌ای از شهید فرخی‌نژاد؛
شهیدی که نماد تربیت اسلامی و قرآنی بود
دوست شهید تعریف می‌کند: اسماعیل هم مثل پدر و مادرش خیلی با ادب و با شخصیت بود. وقتی به بهانه‌ مدرسه رفتن با او دوست شدم پی بردم که تربیت اسلامی و قرآنی دارد.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی هرمز، شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد» بيست‌ و پنجم بهمن ماه ۱۳۴۱، در شهرستان آبادان چشم به جهان گشود. پدرش محرم، نقاش خودرو بود و مادرش مرضيه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و ديپلم گرفت. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيستم دی ماه ۱۳۶۵، با سمت فرمانده گردان كربلای پنج در شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر، شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

من و اسماعیل بچه محل بودیم، خانه‌هایمان زیاد با هم فاصله نداشتند. ابتدا و انتهای کوچه بود. بیشتر ساکنین محله‌ی سده‌ی آبادان زندگی متوسط و پایینی داشتند، خیلی از پدرها و مادرها، یا یکی از آنها کم‌سواد یا بی‌سواد بودند. مادرم تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود و پدرم سواد نداشت. ارتباط من و اسماعیل وقتی بیشتر شد که هم مدرسه‌ای شدیم.

وقتی به خانه آنها می‌رفتیم، پدرش با رویی باز و چهره‌ای گشاده برخورد می‌کرد، با اسماعیل پای صحبت‌هایش می‌نشستیم، خیلی مودبانه و دلسوزانه نصیحتمان می‌کرد و به نماز خواندن و روزه گرفتن تشویقمان می‌کرد. اسماعیل هم مثل پدر و مادرش خیلی با ادب و با شخصیت بود. وقتی به بهانه‌ی مدرسه رفتن با او دوست شدم پی بردم که تربیت اسلامی و قرآنی دارد. اسماعیل برخلاف خیلی از بچه‌های محله، اخلاق‌گرا و بسیار پایبند به شئونات اسلامی بود. او از پدر و مادرش یاد گرفته بود که باید انسان کامل و مسلمان واقعی باشد.

آقا محرم با آن صفای باطنی و خلق خویش، وقتی نصیحتمان می‌کرد به دل می‌نشست، حرف‌هایش کسل کننده و ملال‌‌آور نبود. اگر ساعت‌ها هم صحبت می‌کرد خسته نمی‌شدیم. پدر اسماعیل مورد احترام همه‌ی مردم محله بود.

همه به او احترام می‌گذاشتند، مثل خودش که به همه احترام می‌گذاشت.

وقتی به خانه‌شان می‌رفتیم، کاغذ نوشته‌ی بالای روشویی توجه‌ام را به خودش جلب می‌کرد. روی کاغذ با خطی خوش نوشته شده بود:

در کلبه‌ ما رونق اگر نیست صفا هست هر جا که صفا هست در آن نور خدا هست.

یک روز رو در بایستی را کنار گذاشتم و به پدر اسماعیل گفتم:

این شعر خیلی قشنگ و جالبه! چرا زدی به دیوار؟

بله، می‌خواهم هر کس می‌آید خانه‌ ما، احساس راحتی بکند.

حق با آقای فرخی‌نژاد بود، خانه‌ آنها از معدود خانه‌هایی بود که وقتی می‌رفتم احساس خوبی داشتم. مثل خودشان راحت بودم.

اسماعیل، فرزند اول و گل سر سبد خانه و محله بود. خیلی حرمت پدر و مادرش را نگه می‌داشت. برای دوستانش هم احترام قائل بود. آن‌ها در برخورد با او مثل خودش عمل می‌کردند.

فصل امتحانات که می‌شد با هم درس می‌خواندیم. برنامه‌ریزی می‌کردیم تا بهتر درس بخوانیم. اسماعیل در درس خواندن کمکم می‌کرد. اشکالاتی که داشتم را با صبر و حوصله رفع می‌کرد. یکی از خوبی‌های اسماعیل کنار هزاران خوبی که داشت همین مسئله بود. او در یاد دادن و آموزش به کسی که درسش ضعیف بود خساست و بخل نشان نمی‌داد. برخلاف بعضی‌ها که دوست نداشتند کسی غیر از خودشان نمره‌ی خوب بگیرند. این قبیل افراد حاظر نبودند چیزی به کسی یاد بدهند، به اصطلاح دست کسی را نمی‌گرفتند. اسماعیل جزوه، کتاب و یادداشت‌های درسی‌اش را در اختیار هر کس که نیاز داشت، به صورت امانت تحویل می‌داد. حتی در رفع اشکالات درسی کمکش می‌کرد.

(به نقل از دوست شهید، عبدالرضا دادعلی‌پور)

انتهای خبر/

نظرات
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.