درمیان عمرههای دانشجویی؛
آغاز زندگی مشترک با عطر گنبد خضرا
در میان شور سفر عمره دانشجویی در ترمینال سلام فرودگاه بینالمللی امام خمینی (ره) ، یک عروس و داماد جوان دانشجو که نخستین لحظات وروزهای زندگی مشترک را با عطر گنبد خضرا در هم آمیخته بودند، وارد شدند.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی«هرمز»؛ به نقل از ایرنا؛ ساعت نزدیک ۱۰ صبح بود که برای آغاز سفری نورانی، خودم را به فرودگاه بینالمللی امام خمینی (ره) و ترمینال سلام رساندم. فضا پر از شوق و اشتیاق بود؛ دانشجویانی که دل در گرو خانه خدا داشتند، با چمدانهایی آماده و قلبهایی پر از هیجان رفتوآمد میکردند.
در گوشهوکنار، همراهانی ایستاده بودند که اشکِ شوق از چشمانشان سرازیر بود؛ لحظههایی که هم بدرقه بود، هم دعا و هم دلتنگی.
در همان حالوهوای آمیخته به اشک و لبخند بودیم که ناگهان صدای «صلوات» و کِلزدن در فضای ترمینال پیچید. زوجی از دانشجویان خوزستانی از سفر حج بازگشته بودند و خانوادههایشان با آغوشی پر از عشق، به استقبالشان آمده بودند. دختر جوان با چهرهای خسته اما درخشان، برای خبرنگاران تعریف میکرد که درست پیش از این سفر نورانی، مراسم عقدش برگزار شده و در همان روزهای نخست زندگی مشترک، نامشان در قرعهکشی حج دانشجویی درآمده است.
گل و نقل، چون بارانی از شادی، بر سر عروس و داماد فرو میریخت و ترمینال لحظاتی رنگ جشن گرفت. پرواز ایرانایر به مقصد مدینه، ساعت ۲ بامداد، آرام از باند بلند شد؛ دختران دانشجوی مجرد و متأهل، و خانوادههای کوچکی شامل پدر، مادر و کودک ترکیب مسافران این سفر معنوی بودند.
هیجان در چشمان دختران موج میزد و در کنار آن، پدر و مادرهایی دیده میشدند که با حوصله و مهر، تلاش میکردند سفری آرام برای کودکانشان رقم بزنند.
رئیس کاروان از همان لحظه اول، با صدایی آرام و اطمینانبخش، از صبوری میگفت؛ گویی خودش بارها این مسیر نور را پیموده بود و حالا پناه آرامشی برای مسافران جوان شده بود. وقتی هواپیما در فرودگاه مدینه نشست، سکوتی از جنس احترام و حیرت در میان مسافران موج زد.
همه، بیهدف و درعینحال با هزار امید، اطراف را مینگریستند؛ انگار بوی محمدِ مصطفی(ص) در هوا پیچیده بود و دلها بیاختیار نرم میشد. مسیر هتل را که طی کردیم، خستگی در بدنها نشسته بود، اما چشمها هنوز پر از جستوجو بود؛ همه به دنبال گنبد خضرا میگشتند، اما دیدارش را به ساعت ۱۰ صبح سپرده بودند.
دانشجویان درست سرِ ساعت، با شوقی وصف ناشدنی و قلبهایی مشتاق، در لابی هتل حاضر شدند. مداح کاروان با روضهای آرام اما آتشین، دلها را بیدرنگ به سمت بقیع برد. هر جمله که از دهانش میجوشید، درد غربتی قدیمی در جانها مینشاند؛ غربت حضرت زهرا (س)، تنهایی امام حسن مجتبی (ع) و مظلومیت قبرهای بینشان بقیع، بغضی بود که بیصدا گلوی همه را میفشرد.
در مدینه، زنان اجازه ورود به بقیع را ندارند؛ تنها مردان کاروان، به همراه روحانی گروه، راهی زیارت شدند. ما زنان نیز از باب علی وارد مسجدالنبی شدیم. درون مسجد، شیعه و سنی، زائرانی از نقاط مختلف جهان، کنار هم ایستاده بودند و هرکدام زمزمهای عاشقانه زیر لب داشتند؛ گویی دلها با هم سخن میگفتند، بینیاز از زبان. در آن لحظههای آسمانی، جای همه دلباختگان اهلبیت خالی بود.
نائبالزیارهتان هستم…
لینک کوتاه خبر
نظر / پاسخ از
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر میگذارید!