خبر های امروز : 4
عشق به امام او را به جبهه کشاند
شماره خبر : 7246
00:05 1403-12-30
زندگی‌نامه شهید صفاجوییان؛
عشق به امام او را به جبهه کشاند
خواهر شهید تعریف می‌کند: جلوی تلویزیون می‌نشست و مشتاقانه به سخنان امام گوش فرا می‌داد. او به عشقی که در وجودش به حضرت امام داشت می‌بالید به خاطر آن به جهاد حق علیه باطل رفت و مظلومانه به شهادت رسید.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی هرمز، شهید «رستم صفاجوییان» چهارم ارديبهشت ۱۳۴۷، در روستاي سيدآباد تابعه شهرستان بندرعباس ديده به جهان گشود. پدرش صفر، كارمند نيروي هوايي ارتش بود و مادرش كنيز نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. كارمند مخابرات بود. ازدواج كرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. در سه راهي جفير بر اثر واژگون شدن خودرو و ضربه مغزي بيهوش و به دليل تشنج بعد از به هوش آمدن دچار آسيب جدي شد. بيست‌ و هفتم خرداد ۱۳۷۱، در بخش فين بندرعباس هنگام شنا در استخر بر اثر تشنج و عوارض ناشي از جانبازي به شهادت رسيد. پيكر او را در بهشت ‌زهراي باغوي شهرستان زادگاهش به خاك سپردند. او را عباس نيز مي‌ناميدند.

از ویژگی‌های بارز اخلاقی برادرم صبر و شکیبایی و مظلومیت بود. مال دنیا برای او ارزشی نداشت و همواره در مقابل سختی‌ها مقاومت می‌کرد. در طول زندگی پربار خودش بیش از هر چیز رضایت پدر و مادر را مد نظر داشت و تلاش می‌کرد باری از دوش خانواده بردارد. من به خوبی می‌دانستم که امام خمینی (ره) را چقدر دوست می‌دارد به همین خاطر صداقت کلام و روح والایش را می‌ستودم.

هرگاه امام در تلویزیون سخنرانی داشتند با شوقی وصف ناپذیر جلوی تلویزیون می‌نشست و مشتاقانه به سخنان ایشان گوش فرا می‌داد. او به عشقی که در وجودش به حضرت امام داشت می‌بالید به خاطر آن به جهاد حق علیه باطل رفت و مظلومانه به شهادت رسید.

در عالم نوجوانی گاهی با هم سر موضوعاتی کوچک و بزرگ قهر می‌کردیم با اینکه دعوایمان می‌شد. اما رستم آنقدر بزرگوار و مهربان بود که با وجود اینکه بعضی مواقع اشتباه از ناحیه من صورت می‌گرفت برای آشتی پیش قدم می‌شد و دلش نمی‌خواست کسی را از خود ناراحت کند. با مظلومیتی که در او سراغ داشتم به کنارم می‌آمد و می‌گفت: زینب مرا ببخش من اشتباه کرده‌ام و ... من نیز که طاقت دیدن آن نگاه معصوم و رئوف را نداشتم با لبخندی آشتی می‌کردم.

پدر بزرگم را خیلی دوست می‌داشت. او را به حمام می‌برد و با حوصله تمام ناخن‌های او را می‌گرفت. محبت او به پدربزرگ همه را متعجب می‌کرد. آنقدر عاشق پدر بزرگ بود که حاضر نمی‌شد او خسته شود. حتی در مسیر حمام تا خانه پدربزرگ را بغل می‌کرد تا درد پاهایش آزارش ندهد. نمی‌دانم آن همه خوبی چگونه در کالبد خاکی او دمیده شده بود.

اگر کسی قرضی می‌خواست از حقوق خود بر می‌داشت و به او می‌بخشید. با اینکه حتی در مواقعی شاهد بودم خودش به پول احتیاج دارد اما هرگز روی کسی را بر زمین نگذاشت. آنقدر مهربان بود که آن پول را پس نمی‌گرفت.

بارها گریه‌های شبانه او را دیده بودم. قامت مردانه اش در زیر آماج غصه و اندوه می‌لرزید و قطرات اشک مثل باران گونه رنگ پریده‌اش را جلا می‌بخشید محال بود نماز صبحی از او قضا شود سحرگاه بیدار می‌شد و قرآن را زمزمه می‌کرد و برای اینکه کسی متوجه نشود در پستوی خانه دور از هر چشمی خالصانه به درگاه پروردگار ضجه و زاری می‌کرد. می‌دانستم آن گریه‌ها برای چه بود؟! رستم از جنس خاک نبود آنقدر آسمانی و پاک بود که تاب دنیای فانی را نداشت و به انتظار استجابت دعایش بود.

(به نقل از خواهر شهید، زینب صفاجوییان)

انتهای خبر/

نظرات
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!